زردها بیخود قرمزنشده اند
(خسرو خسروپرويز)
روزا،روزای جشن و تولد.روزایی که هیچ حالم خوب نیست و فقط با گرفتن گوشهام زیر دوش و لمس کردن شرشر آب حالم بهتر میشه.همیشه از روز تولد بدم می اومد.مثل همین امروز که روز تولدمه.روز تولد هیچ کدوم از دوستام خاطرم نیست و به همین دلیل تا به حال به هیچ کدومشون تبریک نگفتم.اگر هم کسی این کارو برای من کرده بیشتر ناراحت شدم تا خوشحال. به قول هولدن" ناتوردشت" :<تقریبا هر وقت کسی برام هدیه می گیره ،آخرش باعث می شه غم دلمو بگیره >.اما همیشه از شرکت کردن تو هر جشنی لذت بردم و پیش قدم بودم.حال تو این روزا که از هر گوشه و کناراین سایت صدای ساز وآواز و پایکوبی می آد ،هر کاری کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و از کنار-به قول دوستان-کافه های چراغونی شده بگذرم.
این شد که تو آخرین روزنوشتی که تصمیم گرفتم در شهرگناه بنویسم دست پویان عسگری رفیقی که سال گذشته همراه حامد احمدی عزیز که تو سینمای ما کنار هم کار و زندگی کردیم رو گرفتم و همینطور بی دعوت و آروم ، سه نفری اومدیم یه گوشه ایستاده تو جشن شرکت کنیم و زود هم برگردیم .چون می دونیم که برای اکثر آدمای تو جشن غریبه ایم و آدم غریبه تو یه جشن خودمونی یعنی نگاههای گاه و بی گاه پر از سوال میهمانها.
من ذهن دقیق آمار و عدد و رقم ندارم.هر چی هست خاطرات جسته و گریخته شیرینی است از کنار هم بودن رفقا تو روزای کار تو سینمای ما. و من سعی می کنم به هیچ تلخیه این روزگار لعنتی فکر نکنم.به این میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک.
از پویان خواستم تو آخرین روزنوشت مثل روز اولی که با حامد بهمدیگه دست دادیم کنارم باشه. خوش باشید.
****************************************************************************************************
جواب دلتنگي يه مرد رو كي ميده؟
(پويان عسگري)
1)خسرو : مينويسي؟
پويان : آره
....................................................................................................................
چه سر سبز بود دره من
30 مرداد پارسال بود كه همراه حامد و خسرو خانه امير جمع شديم تا درباره چيزهاي مختلف صحبت كنيم.اين كار را كرديم.يكي از چيزهايي كه دربارهاش صحبت كرديم،سايت سينماي ما بود.خوب يادم مي آيد كه سايت براي من و خسرو و حامد خيلي جدي نبود.چيزي بود كه ازش شناخت چنداني نداشتيم و برايمان اهميت كمتري نسبت به باقي چيزهايي كه آن شب دربارهشان صحبت كرديم،داشت.اما با همه اين حرف ها، ما سايت را جدي گرفتيم و كارمان را از، پس فرداي صحبت شروع كرديم.يعني از اول شهريور.
..................................................................................................................
2)خسرو : فردا تولدمه.ميخوام كه يه كادو برام بگيري.
پويان : حتما.چي ميخواي؟
..................................................................................................................
در حال و هواي عشق
تحريريه سايت سينماي ما، يك اتاق كوچك بود كه گاهي ده نفر را در دل خود جا ميداد.اتاقي كه يادآور خيلي از خاطرهها و آدمها است.يادآور آقاي اصفهاني است كه يكي دو ماهي بود و رفت.يادآور نيما حسنينسبي است كه دارد با جزئيات سكانسي از يك فيلم را تعريف ميكند.يادآور مجيد توكلي است كه دارد با ولع باقالي پلو مي خورد.يادآور مهدي عزيزي است كه پنجره را باز ميكند تا دود سيگاري كه خفهاش كرده، بيرون برود.و يادآور تمام قرار هايي است كه خسرو و حامد و من با امير قادري داشتيم تا درباره كارهاي سايت و چيزهاي ديگر حرف بزنيم.آن موقع همين چند نفر بوديم با يك اتاق.اتاقي با صندليهاي پلاستيكي قرمز.
...................................................................................................................
3)خسرو : چه خبر؟
پويان : سلامتي.شما چه خبر؟
...................................................................................................................
رفقاي خوب
دوران خيلي خوبي بود.انرژي،حسها و خاطرات خيلي خوبي با خودش داشت.حس خوب بيشتر شدن كاربرهاي سايت.حس خوب گذشتن از مرز 100.000بازديد كننده در يك روز و حس بينظير با هم بودن.با هم بودني كه شبيه زندگي كردن بود.بيشتر وقت ها باهم بوديم.حالا به بهانه كار يا به بهانه هاي ديگر.مثل فوتبال بازي كردن،رستوران رفتن،اينور اونور بودن و فيلم ديدن.هيچ وقت يادم نميرود كه يكي از بهترين فيلمهاي عمرمان را اولين بار در سايت و روي پرده ديديم.ميامي وايس(مايكل مان) عزيز اولين بار روي پرده سايت سينماي ما، ما را عاشق خودش كرد.دوران خيلي خوبي بود، چون همش با هم بوديم.
.....................................................................................................................
4)خسرو : سلام عمو
پويان : به...سا بيليك
.....................................................................................................................
خوب، بد، زشت
تولدت مبارك، خسرو.اين هم كادوي تولدت.همان چيزي كه خودت از من، پشت تلفن خواستي.دارم به بعدها فكر ميكنم.به زماني كه دور از هم هستيم و از حال هم بيخبر.من، تو، حامد، مهدي، نيما و امير.اون موقعه كه دلم ميگيره.اون موقعه كه دوست دارم، اينجا عاميانه بنويسم.خارج از هيچ قيد و بند و مرزي.رهاي رها.اون موقعه كه اين سئوال لعنتي هجوم ميياره به ذهنم. جواب دلتنگي يه مرد رو كي ميده؟
شما هم بنويسيد (3)...